مرگ خورشید











غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...

gg.jpg

آسمان آبی بود ولی خورشید نمی درخشید

آفتاب قوت نداشت چون خورشید مثل هر روز در حال احتضار بود و من سوگوار امروزش بودم

او می مرد و من آرام چشمانم را به آخرین لحظات زندگیش سپرده بودم

مرگ دردناکی بود و خون قرمزش آسمان را رنگین نموده بود

اولین ستاره شب که درخشید

او رفته بود...

و من گریان نشسته بودم در اتنظار طلوع فردایش

 


نظرات شما عزیزان:

DUYĞU
ساعت15:48---30 مهر 1393
آدم هزاران متر زیر خط فقر باشه

اما یک میلی متر هم زیر خط فهم نباشه


DUYĞU
ساعت15:47---30 مهر 1393
گرگ همان گرگ است ، شغال همان شغال

و بین این همه حقیقت تنها آدم است که آدم نیست !


DUYĞU
ساعت15:43---30 مهر 1393
تقصیر برگ ها نیست...

آدم ها همینند!

نفس میدهی

لهت میکنند!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

جمعه 25 مهر 1393 | 11:32 | غریبه ی آشنا |